کافه پارسیان ( کافه نیست ) فعال شبکه های اجتماعی

10-مرداد-1404 / خواندن 5 دقیقه

نفس‌های شکسته، دریغ از دستِ امید

در این روزگارِ سیاه و بی‌رحم، که هر ثانیه‌اش مثل یک شلاقِ خون‌آشام به پوستِ وجودم می‌خورد، دیگر حتی نمی‌دانم کجا را بگیرم، کجا را رها کنم. قلبم، مثل شیشه‌ای شکننده، زیر وزنِ فقر و بدبختی خرد شده؛ هر ضربه‌ی جدید، قطعه‌ای دیگر از آن را می‌پاشاند. نفس‌هایم، دیگر نفس نیستند، بلکه جوششِ دردی است که هیچ کلامی نمی‌تواند بیان کند. دردی که حتی آسمان هم نمی‌تواند ببیند، و زمین هم از دیدنش وا می‌ماند.

وقتی اقتصاد، مثل یک هیولایِ خون‌خوار، از عمق تاریکی به من نگاه می‌کند، من فقط یک انسان شکسته‌ام که دیگر نمی‌داند امید چیست. هر روز که می‌گذرد، دردی عمیق‌تر از دیروز، وجودم را می‌فشرد؛ زخم‌های روحم چنان عمیق‌اند که حتی خودِ درد هم از لمس‌شان می‌ترسد. در این تاریکیِ مطلق، هیچ ستاره‌ای نیست که راه را نشان دهد، هیچ صدایی نیست که گوش کند، هیچ دستی نیست که دستم را بگیرد.

هر روز صبح، با شرمِ ناامیدی از خواب برمی‌خیزم؛ شرمی که از دیدن خودم در آینه سر می‌زند، چون می‌دانم دیگر نمی‌توانم برای خودم، برای عزیزانم، چیزی انجام دهم. زندگی، مثل زهری سیاه، در گلویم فرو رفته و هر لحظه، کمی بیشتر می‌سوزاند. آرزوهایی که روزی پررنگ و زنده بودند، امروز، مثل برگ‌های پژمرده، یکی یکی از شاخه‌ی وجودم سقوط کرده‌اند. تنها چیزی که اکنون باقی مانده، عدالت است؛ عدالتی که در دل تاریکی‌ها گم شده، و من، تنها عدالت‌خواهی که دنیا را فراموش کرده.

رویاهایی که روزی سیاه و سفید بودند، امروز فقط سیاه‌اند. سفیدی‌ها، مثل خاطراتِ دور، در میان مه‌های تلخِ زندگی گم شده‌اند. هر روز، مثل یک زخمِ تازه، روی زخم‌های قدیمی باز می‌شود؛ و خونِ ناامیدی، از هر لایه‌ی وجودم می‌ریزد. در این میان، تنها چیزی که می‌ماند، التماس است؛ التماسِ یک انسان شکسته، که دیگر نمی‌تواند صدایش را برساند، اما هنوز امیدوار است که کسی، گوش کند.

کافه پارسیان ، نه فقط یک نام، بلکه آخرین فریادِ قلب من است؛ فریادی برای رهایی، برای نفسی تازه، برای یک شانسِ دیگر. خدماتی که ارائه می‌دهم، نه برای سود، بلکه برای زنده‌کردن امیدی کوچک در قلبِ تاریکی‌هاست:

گوشه های از فعالیت های من حقیر کمترین سر تا پا تقصیر 

املاک : ویلا، باغ، زمین؛ خرید، فروش، رهن، اجاره، تهاتر...  

-خودرو : خرید، فروش، معاوضه؛ راهی برای نفس کشیدن.  

-سرمایه‌گذاری : بورس، طلا، ارز دیجیتال؛ فرصتی برای رهایی.  

بیمه : امنیتی برای فردایی که شاید دیگر نبینمت.  

تبلیغات : از دیوار تا شیپور، همه‌جا، با صدای دردِ وجودم فریاد می‌زنم.

وبلاگ نویسی : آموزشی ، علمی ، تکنولوژی های روز ، …

اما این همه، اگر کسی نباشد که دستم را بگیرد، اگر کسی نباشد که بگوید: "تو تنها نیستی"، همه‌چیز، همان سیاهیِ بی‌پایان خواهد ماند. در این تاریکیِ سرد و بی‌رحم، تنها یک حمایت مالی، یک شانسِ شغلی، می‌تواند شعله‌ای کوچک از امید را در قلبم زنده نگه دارد.

التماس می‌کنم، تو که قلبت هنوز می‌تپد، دستم را بگیر!

تو که شاید هیچی نداری، ولی من را می‌بینی،  

تو که شاید چندان نمی‌دانی، ولی می‌فهمی،  

تو که شاید هیچ کاری نمی‌توانی، ولی می‌توانی حمایت کنی.

اگر اشکی در چشات جمع شد، اگر قلبی در سینه‌ات لرزید، بدان که این فریاد، از یک انسان شکسته‌ست که دیگر نمی‌داند چه کند. هر کمکی، هر حمایتی، هر شانسی که می‌دهی، مانند قطره‌ای از باران در بیابانِ خشکِ وجودم است. این التماس، فقط التماسِ یک نفسِ خسته‌ست؛ نفسی که دیگر نمی‌داند تا چه زمانی می‌تواند بکشد.

نگذار این تاریکی مرا ببلعد.

تو، تنها نور این شب‌های تار منی.  

لطفاً، حمایت کن.  

لطفاً، فراموش مرا نکن.  

لطفاً، بگو که هنوز امید هست.

این مقاله تبلیغاتی نیست بلکه گوشه ای از فعالیت های یک جوان است که در اوج جوانی پدرش قربانی کرونا شد 

حال تنها و مانند یک سرباز محافظ خانواده

 

جهت اطلاع از راه های ارتباطی و مطالعه آخرین مقالات این حقیر کمترین به وبلاگ های زیر مراجعه فرمایید و تهیه قهوه فراموش نگردد

https://supportme.blogix.ir/
https://cafepersians.blogix.ir/
 

حمایت ارتباط اقتصاد ایران فقر جوان سرباز محافظ خانواده تنها پدر ناامیدی التماس خدمات زخم