تولد

25-آبان-1402 / خواندن 13 دقیقه

امروز 30 مهر 1402 هستش ! چند ساعت دیگه وارد ابان میشیم :) همزمان که این مقاله رو مینویسم دارم به اهنگی که جاوید برام فرستاده گوش میکنم این مقاله در روزایی که تایم ازاد دارم نوشته میشه در حال حاضر بدون هیچ دلیل منطقی حس و حال خوبی ندارم در این مواقع یاد انیمیشن nside Out میوفتم اینکه غم و ناراحتی هم تو زندگی به مقدار لازم، لازمه ! اینجوری باعث میشه با مشکلاتم راحتر دست و پنجه نرم کنم به قول پادکست رواق کسایی که طعم مرگ یا رنج زیادی دیدن بیشتر قدر زندگی عادی رو میدونن یا اصیل تر زندگی میکنن این موضوع رو تو دوران اموزشی خدمت درک کردم که زندگی ساده کافه رفتن ، پیاده رویی و... چقدر میتونه لذت بخش باشه (راستی ممکنه اسم رواق رو تو این مقاله زیاد بشنوید سعی میکنم چند تیکه از پادکست هاشو هم بزارم ). انگار ذات زندگی تو پوچی ، غم و اندوه و ... خلاصه شده هرچقدر هم شرایط خوب و زندگی با کیفیتی داشته باشیم باز ممکنه دچار حس و حال پوچی و افسردگی بشیم. هر سال که تولدم میشه تقریبا یک حالت افسردگی بهم دست میده تا چند وقت پیش دلیلشو نمیدونستم تا اینکه تو یکی از اپیزود های پادکست های رواق بهش اشاره شد ! " ترس از مرگ"! البته بحث خیلی طولانیه که نه من میتونم بیانش کنم نه در قالب این مقاله می گنجه ولی توصیه میکنم حتما پادکستش رو گوش بدین تو زندگی من خیلی تغیرات مثبتی داشت . چند وقته پیش چندلر ( متیو پری ) سریال فرندز خودکشی کرد دیروز تو کافه داشتم سکانس های سریال فرندز رو میدیدم وقتی به گذر زمان دقت کردم دیدم چقدر سریع زمان سپری شده امسال میشه 28 سالم و همه زندگیم در حد یک خواب و بیداری تو ذهنم شکل گرفته . چند وقت پیش داشتم انیمیشنی درباره زندگی یک مگس میدیدم .یک زندگی یک دقیقه ای! اصلا برای ما ادم ها قابل درک کردن نیست که تو یک دقیقه مگه میشه چیکار کرد ! یک دقیقه زمان خیلی کمی هستش ! ولی واقعیت داستان اینه که عمر ما هم در مقابل جهان هستی خیلی کم و ناچیزه شاید در حد یک بشکن یا حتی کمتر (زندگی مگس در واقعیت سه روزه )

 

اگه فیلم میان ستاره ای رو دیده باشید درک کردن این موضوع براتون قابل فهم تره .میلیون ها نفر اومدن و رفتن ، ما هم یک روز اومدیم و یک روز میریم و به فراموشی سپرده میشیم دقیقا این همون جایه که ما ازش وحشت داریم ترس از فراموش شدن جهان قبل ما میلیون ها سال بوده و بعد ماه هم خواهد بود و بود یا نبود ما هیچ تاثیر منفی یا مثبتی روش نمیزاره! وقتی ادم به واقعیت زندگی با چشم باز نگاه میکنه خیلی دردناک و تلخه من همیشه از اصطلاح "مثل کبک سر تو برف بردن " استفاده میکنم، ترجیح میدیم چیزی رو که هست نبینیم اونایی هم که واقعیت رو میبینن معمولا دچار پوچی و افسردگی میشن مغز ما به صورت پیشفرض حالت اول رو انجام میده ! "فرار از واقعیت" . فکر کردن به اینکه یک روزی تمام ارزش های مادی و معنوی مون رو ازدست میدیم هر ادمی رو با هر شرایطی میتونه دچار پوچی کنه. کلیپ چند ثانیه زیر رو بارها دیدم و با هر بار دیدن همیشه یک حس استرس ، ترس ، تنهایی بهم دست میده .

 

تنها موردی که خیلی ازش ترس دارم ( جدا از تنهایی و مرگ ) " حسرت " هستش !حسرت کارهایی که باید میکردم و نکردم امیدوارم آبان های بعدی وقتی این مقاله رو مرور میکنم از خودم و زندگی رضایت کافی رو داشته باشم البته همیشه ما هم مقصر نیستیم خیلی وقت ها شرایطی که توش هستیم باعث میشه زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای داشته باشه ( جبر جغرافیایی) و هر چقدر هم تلاش کنیم شاید نتونیم از باتلاق شرایط نجات پیدا کنیم . همیشه سعیم بر اینه بتونم رضایت شخصی رو داشته باشم برای همین خیلی وقتا از لذت های آنی میگذرم و تایم و انرژیمو برای کاری میزارم که ماندگاریش بیشتره این مورد رو باید قبول کنیم در این مسیری که هستیم تنهاییم ( تنهایی نه به معنی اینکه کسایی رو در اطرافمون داریم )و مدت زمان کمی برای زندگی فرصت داریم . چند وقت پیش توییتی زدم که فیدبک های جالبی داشت

 

نمی‌دونم تو 50 سالگی ادم چه حسی داره ولی همیشه تصور کردن این موضوع منو دچار ترس و استرس میکنه شاید داشتن خانواده بهانه خوبی باشه برای امید به زنده موندن ولی مرور خاطرات ،پست های اینستاگرام، توییت ها و اطرافیانی که شاید کنارمون نباشن خیلی دردناکه شاید 50 سالگی مثل پدر بزرگم افسرده بشم یا شاید اون موقع هم میل به ادامه و تلاش داشته باشم ولی باز قبول پیری و ناتوانی بقدری سخته که حتی فکر کردن بهش هم سخته .

الان اگه دوستام این مقاله رو بخونن باز میگن بسه دیگه انقدر از 50 سالگی گفتی خسته شدیم ولی در حال حاضر تو این مود فکری قرار دارم و متاسفانه مجبورن تحملم کنن :)

چند سال پیش یک پیج اینستاگرامی زدم کافه هایی که با دوستام میریم رو در قالب یک پست و دل نوشته اونجا میزارم بعضی وقتا مرور پست های 3 سال پیش هم برام سخت و دلگیره.

چند سال پیش

 

چند سال پیش

خیلی وقت ها تنهایی میرم کافه به گذشته و اینده فکر میکنم و الان کجای کارم تقربا میتونم بگم حس خوبی نسبت به خودم دارم همیشه سعی کردم تو جامعه مفید باشم و خودمو دوست داشته باشم و از داشته هام لذت ببرم خیلی از ما قدر داشته هامون رو نمیدونیم و وقتی از دستشون میدیم‌ تازه متوجه میشیم و حاضریم براش کلی هزینه کنم .برای مثال من از یک بازه زمانی به بعد دچار لکنت شدم ، وقتی یکی داره صحبت میکنه بعضی وقت ها تو فکر فرو میرم صحبت کردن عادی چقدر لذت بخشه واقعا دوست داشتم یک روز بتونم بدون هیچ استرسی صحبت کنم خیلی وقتا میشینم پشت یک برنامه که دوست ندارم ولی به حرف زدنشون دقت میکنم و لذت میبرم .من خیلی از توانایی های دیگه ای دارم که میتونم ازش لذت ببرم شاید میل به نوشتن هم از این عدم راحت صحبت کردنه میاد !

پیاده رویی!من خیلی پیاده رویی دوست دارم خیلی وقت ها خونه حوصله هیچی ندارم ولی برخلاف احساسم میرم پیاده رویی و کلی حس خوب میگیرم یا وقتی صب زود از خواب بیدار میشم و باشگاه میرم کل روز رو پر انرژی هستم بنظر من زندگی نه انقدر ارزش داره که از خوابت بزنی نه انقدر زیاده که بخوایی تایم زیادی رو بخوابی به قول یکی از دوستان سبک زندگی الانمون تاثیر زیادی در حالت روحی زندگی ایدمون داره . زندگی به قدری کوتاس یهو چشمات رو باز میکنی میبینی ۳۰ یا ۴۰ سالت شده و کلی کار انجام نشده داری و تو میمونی و حسرت کارهایی که نکردی من الانش هم حسرت ۲۵ سالگیم رو دارم کاش یک زبان دوم یاد میگیرفتم ، کاش یک ساز یاد میگرفتم چون هم وقتشو داشتم هم شرایطشو ولی وقتم رو تو شبکه های اجتماعی تباه کردم بدون هیچ دست اوردی البته الان هم این مشکل رو دارم و سعی میکنم به حداقل برسونمش. قرار نیست منتظر اتفاقی باشیم که زندگیمون رو تغییر بده یا خوشبختت کنه زندگی همین چند ثانیه ایه که داری صرف خوندن این مقاله میکنی و اطرافیانی که دوستشون داری و باهاشون وقت میگذرونی .معنی واژه خوشبختی خیلی شخصی شده و هرکس طبق نیازمندی که داره خوشبختی رو متفاوت معنی میکنه میتونید کتاب فرضیه خوشبختی یا پادکستش رو گوش بدین من پادکستشو دو بار گوش دادم کتابش هم خوندم مهم تر فرضیه خوشبختی توصیه همیشگی من به دوستام پادکست رواق بوده و هست .چقدر قشنگ میاد زندگی رو به چالش میکشه و مارو با ترس ، اضطراب ، تنهایی ، پوچی ، مرگ و... اشنا میکنه و مهمتر از همه بهمون میگه چطوری یک زندگی اصیل داشته باشیم

 

اون جوونی که کل زندگیشو صرف این کرده که پولدار بشه همون پیرمردی هستش که حاضر کل دارایشو بده که جوون بشه
 

 

امروز پنج شنبه 26 ابان 1402 هستش و میخوام مقاله رو تموم کنم :) معمولا صبح زود بیدار میشم امروز 6:30 بیدار شدم یک کتاب دم دستم بود چند صفحه خوندم و یک دست شطرنج انلاین بازی کردم :) 8 رفتم باشگاه بعدش کارای بانکیم رو انجام دادم و ظهر اومدم اینجا ( کافه ) و در حال نوشتن این پاراگراف هستم امروز تیک رضایت از خود رو میزنم واقعا حس خوبی دارم و کلی دوپامین تو ترشح شده به بدنم : ). امسال تولدم دوستام برام یک گیتار خریدن اولین پولی که دستم بیاد کلاس موسیقی رو ثبت نام میکنم کاری که همیشه دوست داشتم انجام بدم خودمم هدیه برای خودم یک لپتاپ خریدم که کلی بدهکارم کرد( این لپتاپی که تو عکسه قدیمیه : ) ) گفتم دوستام ! یکی از دلایلی که همیشه از بابت خوشحالم دوستام هستن به قول توییتی سرمایه فقط مادیات نیست دوستای خوب هم سرمایه هستن و من تو این زمینه واقعا سرمایه گذار خوبی بودم و هستم و . سال دیگه همین وقتا سربازیم تموم شده و یک سال تا 30 سالگی فرصت برام میمونه حس و حال عجیبیه ولی زندگی همینه برای همه هم همین بوده و همین هم برای همه میشه . اگه دستم رو به دلم بدم تا چندین مقاله دیگه هم میتونم بنویسیم ولی نقطه سر خط رو اینجا میزارم .

تمام شبکه های اجتماعی منو میتونی تو کافیته پیدا کنی و اگه دوست داشتی اونجا بهم دونیت کنی

Sobhan - Overview

Sobhan - Overview

فعلا بدون بیو... :)

coffeete.ir

 


 

تولد رواق آبان زندگی دلنوشته