در سکوتی سرد، با اذان صبح، قلب پدرم در چنگال کرونا خاموش شد. سال ۱۴۰۰، جوانیام در آستانهی شکفتن بود، اما فقر، بیعدالتی و اقتصاد خفاشصفت، روحم را به تاراج برد. من، نماد نسلی سوختهام؛ در تنهایی و تاریکی، با چشمانی خیس از عزتِ شکسته، فریاد میزنم: کمکم کنید. نه با دست دراز، که با قلبی زخمی و عشق ...